سید مهدی سید مهدی ، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره

شازده کوچولو

برای پسرم

                 می نویسم برای تو برای توی که همه زندگی من هستی ومن با بودن با تو طعم زندگی را چشیدم مرداد سال 1389 دلم فرشته کوچکی میخواست که به زندگی من قدم بگذاره  دوست داشتم برای خودم از خدا وند نشانه ای داشته باشم و تا اون رو در اغوش بگیرم وبوی بهشت را استشمام کنم وخدا وند به من فرشته ای بخشید که حقیقتا بوی بهشت را می داد ومن رو لبریز کرداز عشق  از عشقی که هیچ گاه نمی توان مانندش را یافت  خدا وندا سپاسگزارم بخاطر وجود نازنین پسرم  وسپاسگزارم بخاطر لطف بی دریغت                        ...
10 اسفند 1390

پیشرفت های مهدی

 قربونت برم مامانی که توی این نه ماهگی هر روز من رو هیجان زده می کنی    دیروز 13 بهمن ماه  در کمال تعجب من دست دسی کردی ومن کلی ذوق زده شدم خودت هم انگاری فهمیده بودی که یه کار جدید کردی می خندیدی ومن که می گفتم دوباره دست بزن مثلا خجالت می کشیدی وسرت رو  کج می کردی خودت هم ذوق می کردی از دست زدن قربونت برم                                              اصوات کامل تری رو می گی چند روز هم هست که میگی غار غار   اخه من صدای کلاغ واست در اوردم وشما هم تکرارش می کنی وبع بع هم می گی  صدای ا...
23 بهمن 1390

بدون شرح (البته کم شرح)

      من دیگه بلد شدم خودم اسباب بازی هام رو از تو سبدش در بیارم                   وقتی مامانم من رو می زاره تو تختم بره به کاراش برسه من همه وسایل روی میز تعویزم رو میرزم پایین وکاراش رو بیشتر می کنم    اینم دست دسی که مامانم تعریفشو واستون کرده بود     ...
18 بهمن 1390

ودوباره زمستان

اخ جون بازم برف  چقدر دوست دارم برف رو ایندفعه بیشتر دقت کردم وبیشتر فهمیدم که برف چیه خیلی دوسشون دارم مثل مامانم که  وقتی برف میاد کلی لذت می بره               ...
18 بهمن 1390

اولین پارک رفتن من

  یکی بود یکی نبود یه روزی من از صبح که خواب بیدار شدم همش نق زدم وگریه کردم خلاصه نمی دونم اون روز من چم شده بود واینقدر گریه می کردم  مامانی وبابایم هم دیگه مغزشون کار نمی کرد که من رو چی کار کنند تا اینکه مامانم گفت بریم بیرون یه دور بزنیم شاید من ساکت بشم خلاصه من رو سوار ماشین کردن ورفتیم دور دور کردیم وبه یه جای رسیدم که یه سری چیزهای خوشگل داشت ما هم پیاده شدیم ومامان یشنهاد داد تا من رو ببرن با این چیزهای خوشگل بازی کنم مامان هم گفت بیا مهدی سوار سرسرش کنیم من رو می برد بالا می زاشت ویهوی منو هل می داد می اومدم پایین اولش ترسیدم ولی بعدش خیلی خوشم اومد وفهمیدم اسمش سر سره هست بابایم هم گفت سوار تاپش کنیم واونم خ...
18 بهمن 1390

اذیت های یک دندون

وقتی می خوای دندون در بیاری همش دستت رو می کنی تو دهنت الهی بمیرم که لثه هات می خاره من نمی تونم کاری کنم واست اگر بهت هویچ و یا کرفس بدم یه تیکه گنده با دندونات نصف می کنی که خیلی خطر ناکه   دندونیت هم که می زارم تو یخچال واست کمی بهت ارامش می ده   ایشالله زود دندونات در بیاد وراحت بشی پسر گلم     ...
18 بهمن 1390

اولین تجربه اتلیه پسرم

دیروز ظهر بردیمت اتلیه که ازت عکسهای خوشگل بندازیم وشما حسابی اونجا شیطونی کردی  تا می زاشتیمت روز زمین جایی که اقای عکاس دکور چیده بود که ازت عکس بندازه سریع وسایل رو برمی داشتی مشغول بازی کردن باهاشون می شدی هرچی هم ما صدات می کردیم وانواع اقسام صداها رو در می اوردیم ولی شما همچنان مشغول کار خودت بودی خودمون رو کشتیم تا شما لبخند بزنی کلا دو سه بار خندیدی  که اقای عکاس می گفت خیلی پسر با جذبه ای هستی خلاصه که یا واسه خودت چهار دست وپا می رفتی این ور اون ور یا وسایل دکور رو برمی داشتی من رو حسابی خسته کرده بودی ولی بد قلقی نکردی وپسر اقای بودی                 ...
7 بهمن 1390

نه ماهگیت مبارک

 دیروز ششم  بهمن ماه پسر عزیزتر از جانم نه ماهش تموم شد و وارد ده ماهگی شد   خدایای شکرت چقدر زندگی زیباست در کنار تو بودن مهدی جان چقدر لحظه های زندگی پر ارزشه وقتی تو هستی چقدر لحظه هایی که خوابی دلم برات تنگ میشه ومدام میام نگاهی به صورت ماه می کنم چقدر در اغوش کشیدنت رو دوست دارم وتمام وجودم رو لبریز از بوی تنت می کنم چقدر نگاه کردن به تو لذت بخشه ایا تو دنیا چیزی زیبا تر از تو هست ؟ چقدر حس مادر بودن خوبه چقدر از خدا ممنونم که تو رو به من داد وافتخار این رو به من داد که لذت داشتن فرشته ای از فرشته هاش رو داشته باشم این چقدر ها خیلی زیاده اینقدر که قابل توصیف نیست   فقط از خدا یک چیز رو می خوام &...
7 بهمن 1390

' گردش یک روز شیرین

چند وقت پیش با مامانی وبابای رفتیم پروما کلی خرید کردیم ومن هم رفتم سوار یه هواپیمای خوشگل شدم   البته چون ظهر بود همه دستگاهها خاموش بودن نمی شد هواپیما سواری کرد   بعد هم که خریدامون رو کردیم برگشتیم خونه البته مامان هی میگفت من گشتمه بریم پیتزا دی وبابای هم سر راه ما رو برد اونجا من که نمی دونم پیتزا چی هست ودی هم چیه خوردنه پوشیدنیه اسباب بازیی ولی خلاصه من تو بغل مامان رفتم همه جا رو هم خوب دید می زدم که چیزی از قلم نیفته تا اینکه رفتیم یه جای بزرگی که کلی ادما بودن داشتن یه چیزی می ذاشتند تو دهنشون مامانم من رو گذاشت توی یه صندلی اول کمی نگاهش کردم وبعد هم خوشم اومد ازش تاپ تاپ می کوبیدم روی اون جلوش  &n...
2 بهمن 1390

چهارمین دندون

  امروز صبح که از خواب پا شدی  خواستم که بهت صبحانه بدم دیدم دندون بالایت سمت راست در اومده دیشب لثت سفید ونازک شده بود به بابای گفتم که امروز فرداست که دندونت در بیاد وامروز صبح من رو ذوقزده کردی عزیزم ولی جالبش اینجاست که قبل از در اومدن این دندونت کناریش که دندون پیشین این میشهدر اومده بود  من کمی متعجب که چرا دوتای جلو رو در نیاوردی دندون کناریش داره در میاد ونگران که نکنه کج بشه ولی خدا رو شکر یه هفته بعد از در اوردن اون کناری این دندون جلویت در اومد بازم مبارکت باشه عزیز دلم      ...
1 بهمن 1390