' گردش یک روز شیرین
چند وقت پیش با مامانی وبابای رفتیم پروما کلی خرید کردیم ومن هم رفتم سوار یه هواپیمای خوشگل شدم
البته چون ظهر بود همه دستگاهها خاموش بودن نمی شد هواپیما سواری کرد
بعد هم که خریدامون رو کردیم برگشتیم خونه البته مامان هی میگفت من گشتمه بریم پیتزا دی وبابای
هم سر راه ما رو برد اونجا من که نمی دونم پیتزا چی هست ودی هم چیه خوردنه پوشیدنیه اسباب
بازیی ولی خلاصه من تو بغل مامان رفتم همه جا رو هم خوب دید می زدم که چیزی از قلم نیفته تا اینکه
رفتیم یه جای بزرگی که کلی ادما بودن داشتن یه چیزی می ذاشتند تو دهنشون مامانم من رو گذاشت
توی یه صندلی اول کمی نگاهش کردم وبعد هم خوشم اومد ازش تاپ تاپ می کوبیدم روی اون جلوش
بعدشم کلی طول کشید فکر کنم چند روز طول کشید تا بابام رفت بایه چیزای رنگی منگی اومد مامان
سریع اونا رو می زاشت تو دهنش ومی خورد اصلا به من هیچی نمی دادند منم خودم رو مظلوم کردم که
دلشون بسوزه به منم بدن
بعدشم بابام به مامانم گفت بهش کمی سیب زمینی بده مامانم یه چیز خوشمزه داد به من که منم
خیلی خوشم اومد بازم می خواستم ولی مامانم بهم نداد منم یه جیغ بنفش کشیدم وبازم مامانم بهم
داد منم یاد گرفتم که هر وقت یه چیزی خواستم مامانم بهم نداد جیغ بنفش بکشم
این بود خاطره یک روز گردش من