دلنوشته های مادارنه
پسرم عزیز تر از جانم حرفی دارم با تو
میدانی در دنیایی زندگی خواهی کرد که روز به روز بی رحم تر وبی محبت تر میشود
بر سر راهت انسانهای قرار خواهند گرفت که بعضی از انها بر سر راهت سنگ خواهند انداخت بعضی چاله خواهند کند وبعضی دیگر چاه وعده ای هم تبر به دست منتظرت خواهند ماند
در این دنیا ناکامیها زیادی خواهی دید ومشکلات زیادی مثل قارچ بر سر راهت سبز خواند کرد
خاصیت دنیا این هست
ولی پسرم می خواهم مثل این درخت باشی
مثل این درخت که حتی تنه اش را با تبر قطع کرده اند ولی بازهم هزاران جوانه زده ، هزاران امید زده
میخوام تو هم با هر مشکلاتی که بر سر راهت قرارا میگیرد نشکنی دوباره از نو جوانه بزنی
می خواهم اگر دست نامرد دنیا تو را شکست دلت را به خدا دهی از نو قد راست کنی
هیچ وقت نا امید نشو ودلت را دریایی کن به وسعت دریا بزرگ باش
حتی جوانه های امید هرچند نازک وکوچک باشن می تونن تبدیل به تنه بزرگ وقوی وقدرتمند یک درخت بشن
میتونن زندگی را ازنو اغاز کنن
میتونن ناجی باشن
میتونن تا ابد ادامه داشته باشن
می تونن خدا رو با یاد تو آورن
خدا وند بزرگی که همیشه پست وپناهت هست
پسرم دوباره زندگی از نو آغاز کن