سید مهدی سید مهدی ، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

شازده کوچولو

چی بازی کنیم ها ؟

 سلام حالتون خوبه  از این که دارید به بازی های من نگاه می کنید متشکرم خوش اومدید خاله ها     این بازی با مکعب هاست فعلا چهار تا بازی مختلف با این مکعب ها انجانم میدیم انشالله مهدی که بزرگتر شد بازی های متنوع تری با این مکعب ها انجام میدیم  اولین بازی که می کنیم اینکه من تصاویر این مکعب هارو به مهدی نشون میدم واگر بشه با حرکت دست هم معنی دار ترش می کنم مثلا  هوایپما رو که نشونش دادم دستم رو تو هوا  بالا پایین بردم وبار اول هم مهدی یاد گرفت ودیگه بهش می گم هواپیما دستش رو تکون میده وتصویر رو میشناسه  دومین بازی که می کنیم چیدن این کعب ها روی همدیگست که بعد از چند بار چیدن حودم مهدی یاید ...
21 خرداد 1391

چی بازی کنیم ها ؟

مهدی در یکسالگی بازی های انجام میده که بیشتر فکری محسوب میشه البته بغیر از بازی با وسایل خونه  که اشتیاق خیلی زیادی نسبت به وسایل اشپز خونه داره ( البته من می زارم کنجکاویش رو تا حد زیادی ارضا کنه )  بازی های فکری باهاش انجام میدم که  باعت تقویت قوه بینای ومهارت انگشتان دستش میشه    اولین خط خطی مهدی      این  اسباب بازی که با باطری کار می کنه ولی من بیشتر اوقات روشنش نمی کنم خود مهدی توپ ها رو بر می داره می نداره تو حفره بالای تااونا قل بخورن بیان پایین   خودشم یاد گرفته بره در کمدش رو باز کنه اسباب بازی های طبقه اول رو برداره     بازی ها ادامه داره...
14 خرداد 1391

مهدی با گل های بهاری

عزیز دلم خودت گلی  رفتی کنار گلها گلستون کردی همه جا رو قربونت برم که بوی گل محمدی میدی سید کوچولوب من  خدا یکی از گلهای بهشتش رو هدیه داده به ما  دستش درد نکنه خودش هم نگهدارت باشه           ...
6 خرداد 1391

نشونه های بزرگی

بابا چقدر بگم من بزرگ شدم چرا باور نمی کنید همه کارهای که شما ادم بزرگ ها می کنید منم می تونم بکنم باور ندارید بفرمایید اینم سندش         ...
6 خرداد 1391

کتابخانه

چند روز پیش با مامانم رفتیم کانون که مامان یکی از دوستاش رو که مسئول کتابخونه هست رو ببینه  چند تا ازش کتاب بگیره  من که نمی دونستم کتابخونه  کانون چیه ولی وقتی رفتم اونجا دیدم اون همه کتاب اونجاست بسی ذوق زده شده البته من عاشق کتابم خیلی کتاب دوست دارم همیشه مامان بعد ازظهر ها برام کتاب می خونه کتابهام رو همه رو از حفظ شدم از بس مامانی برام خونده از اونجا هم خیلی خوشم اومدکلی کتاب دیدم   چند تاهم رفتم واسه خودم کتاب برداشتم ورق زدم کلی لذت بردم از نگاه کردن بهشون       ...
6 خرداد 1391

حمام به سبک ادم بزرگ ها

 از وقتی من یکسالم شده همه می دونن که حسابی بزرگ شدم دیگه  نباید که  مثل نوزادیام حموم برم مامان رفته واسم یه حوله تن پوش کفش دوزکی خرید که دیگه اون حوله نوزادیام رو تنم نکنه  تازشم دمپای های حموم رو هم بردم توی حموم پام می کنم گاهی تو وان باهاشون بازی می کنم گاهی هم یه کمی می خورمشون که ببینم چه مزه ای میده      ...
6 خرداد 1391