تولد یک سالگی
عزیزکم نمی دونم چی بنویسم زبان قادر نیست جملاتی را بیان کنند در باورم نمی گنجد که کودک کوچک
وناتوان من این روزها یکساله میشه من هنوز تو را در ذهنم نوزاد تازه متولد شده ای می بینم که
حرکات دستش غیر ارادی وحرکات چشمانش بی هدف ودهانش باز برای خودن شیر
هنوز نمی توانم باورکنم که بزگ شدی
تولدت مبارک عزیز دلم هر انچه در توان داشتیم من وبابایی برایت انجام دادیم خیلی خوشحالم که برات
تولدگرفتم تولدی باتم زنبوری ووان چقدر زنبور عسل خوشمزه وبانمکی شده بودی قربونت برم
ریسه عکسهای ماهگرد تو همراه لباسی که از بیمارستان اوردیمت
این ریسه ها رو هم مامانی برات درست کرد
میز عصرانه که بیشتر کار هاش کار خود مامانی بود
میز عصرانه شامل سالاد ماکارانی وسالاد الویه ژله خورده شیشه وژله رنگین کمان
تیپ مهدی تا قبل از مراسم کیک خوری قربونت برم
کیک وان مهدی
اااا
مهدی پادشاه زنبور عسل ها
این لباس زنبوری رو هم خودم برات دوختم چقدر هم بهت می اومد
مهدی در حال خوردن کیک تولدش
هدیه تولد ما به مهدی که عاشقشه
می خواستم چند تا عکس با نی نی های مهمونی بندازم که دیگه حسابی قاطی کرده بودی
در اخر یکی دو روز بعد از تولدت وعکس با بادکنکهای مورد علاقت
در این جا جا دار از زحمات خاله سهیلا خیلی تشکر کنم که از یک روز قبل اومد کمکم تا سالاد ها رو درست کنم اگر خاله سهیلا ودوتا دختر خاله هات پریسا و رویا نمی امدن کمکم مامانی به هیچ کاری نمی رسید خیلی کمکم کردن دستشون درد نکنه هم تو درست کردن غذا ها هم تو تزئینات خونه
راستی تولدت رو روز هشتم اردیبهشت گرفتیم
برات عاقبیت بخیری لبی خندون دلی شاد وروزهای خوبی رو برات ارزو می کنم
روزهای بدور از غم وناراحتی از دلهره ودلواپسی
روزهای سرشار از امنیت وارامش