سفر به شمال
اولین سفرت به شمال خیلی خاطره انگیز بود
توی راه که بیشترش خواب بودی وقتی رسیدیم به شمال ورفتیم دریا کمی ترسیدی خوشت نبومد از اینکه
پاهات رو بزاری رو ماسه ها ووقتی موج دریا به پاهات می خورد می ترسیدی ودست من یا بابات رو می
کشیدی وفرار می کردی ولی فرداش که رفتیم دوباره دریا دیگه نمی شد نگه ت داشت می خواستی تا
وسط دریا بری
حسابی کیف کردی اب بازی کردی کلی هم ماسه بازی کردی خودت رو پرت می کردی تو اب اصلا من
مونده بودم ترسی نداری . بابای هم تو رو گذاشته بود رو دوشش باهم رفته بودید اون جلو جلو ها که دیگه
من حسابی ترسیده بودم بعد از کلی بازی ویه خواب درست حسابی تو چادر کنار دریا هم کردی
روز سوم هم رفتیم جنگل های دوهزار که حسابی قشنگ بود خوش گذشت
کلی هم ژست های خوشگل گرفتی ما هم ازت عکس انداختیم
موقع برگشت به خونه رفنیم دریاچه ولشت که مطابق انتظار ما نبود ما فکر میکردیم باید جای باشه پر از
دارو درخت وجنگل مانند واین دریاچه وسط جنگل باشه ولی زهی خیال باطل که یه جای بسیار خشکی
بود که خیلی خیلی کم سر سبز بود زیبای خاصی هم نداشت ولی اونجا کلی تمشک داشت که
شماهم تا جا داشتی خوردی البته خودت هم بیکار نشستی می رفتی از بوته هاش می کندی چون هم
بوته هاش پر از تیغ بود من راهنمایت می کردم که کدوم ها رو بکنی بخوری
ای قربون اون انگشتات برم که تمشک می چینی
من که اسم این دریاچه ای رو گذاشتم (دریاچه ولشت دریاچه ای خشک وبی اب و علف )