سید مهدی سید مهدی ، تا این لحظه: 13 سال و 1 روز سن داره

شازده کوچولو

یازده ماهگی

مبارک باشه یازده ماهگیت الان دارم روزها رو میشمارم واسه تولدت وخودم رو اماده میکنم که یه تولد خوشگل واست بگیرم   اخی یادش بخیر پارسال هم همین موقع ها داشتم خودم رو اماده می کردم برای ورودت به این دنیا هرروز منتظرت بودم که بیای یادش بخیر چه روزهای خوبی بود وصد البته الان که تو در کنارمی بهتر وقشنگ تر        ماشالله به این زلف قشنگت  ...
13 فروردين 1391

عید نوروز

به به عید اومده دوباره  امسال اولین عید نوروز پسرم هست امسال اولین بهار زندگیش هست ایشالله که زندگیت پر از بهار باشه صد تا بهار دویست تا بهار سیصدتا بهار نه هزار هزارتا بهار بیاد و بره وتو زنده باشی واز زندگیت لذت ببری عید شما مبارک باشه مامانی سال خوبی داشته باشی وسالهای بسیار خوب تر       ...
13 فروردين 1391

مهدی در خانه تکونی

امسال خونه تکونی با تو صفای دیگه داشت تا من یه چیزی رو می اودم وسط که تمیز کنم جلو تر از من شما بالا سرش بودی کلی هم کیف می کرد چنان جیغ های از خوشحالی می کشیدی که گفتنی نیست اگر هم یواشکی بدور از چشم تو من کاری می کردم وشما متوجه می شدی که من دارم یه کاری میکنم خودت رو سریع به صحنه می رسوندی وغرغر می کردی که چرا خبرت نکردم بیای خرابکاری کنی این کابینتهای بیچاره که از دست تو یه روز خوش ندارن مدام داری توشون رو خالی میکنی ومن پر می کنم امان از دست تووروجک       ...
13 فروردين 1391

مهمونی بچه های اردیبهشتی

رو 12 اسفند مامان کیمیا جون زحمت کشید وبچه ها رو دعوت کرد خونشون ماهم بدون ماشین رفتیم که خیلی بهمون خوش گذشت واقعا تجربه جالبی بود جون مهدی تا حالا نینی ندیده بود اتفاقهای بامزهای هم افتاد همه نینی ها مشغول خوردن اسباب بازی های همدیگه بودن اینم چند تا عکس   یادگاری              ...
13 فروردين 1391

برای پسرم

                 می نویسم برای تو برای توی که همه زندگی من هستی ومن با بودن با تو طعم زندگی را چشیدم مرداد سال 1389 دلم فرشته کوچکی میخواست که به زندگی من قدم بگذاره  دوست داشتم برای خودم از خدا وند نشانه ای داشته باشم و تا اون رو در اغوش بگیرم وبوی بهشت را استشمام کنم وخدا وند به من فرشته ای بخشید که حقیقتا بوی بهشت را می داد ومن رو لبریز کرداز عشق  از عشقی که هیچ گاه نمی توان مانندش را یافت  خدا وندا سپاسگزارم بخاطر وجود نازنین پسرم  وسپاسگزارم بخاطر لطف بی دریغت                        ...
10 اسفند 1390

پیشرفت های مهدی

 قربونت برم مامانی که توی این نه ماهگی هر روز من رو هیجان زده می کنی    دیروز 13 بهمن ماه  در کمال تعجب من دست دسی کردی ومن کلی ذوق زده شدم خودت هم انگاری فهمیده بودی که یه کار جدید کردی می خندیدی ومن که می گفتم دوباره دست بزن مثلا خجالت می کشیدی وسرت رو  کج می کردی خودت هم ذوق می کردی از دست زدن قربونت برم                                              اصوات کامل تری رو می گی چند روز هم هست که میگی غار غار   اخه من صدای کلاغ واست در اوردم وشما هم تکرارش می کنی وبع بع هم می گی  صدای ا...
23 بهمن 1390

بدون شرح (البته کم شرح)

      من دیگه بلد شدم خودم اسباب بازی هام رو از تو سبدش در بیارم                   وقتی مامانم من رو می زاره تو تختم بره به کاراش برسه من همه وسایل روی میز تعویزم رو میرزم پایین وکاراش رو بیشتر می کنم    اینم دست دسی که مامانم تعریفشو واستون کرده بود     ...
18 بهمن 1390

ودوباره زمستان

اخ جون بازم برف  چقدر دوست دارم برف رو ایندفعه بیشتر دقت کردم وبیشتر فهمیدم که برف چیه خیلی دوسشون دارم مثل مامانم که  وقتی برف میاد کلی لذت می بره               ...
18 بهمن 1390