سید مهدی سید مهدی ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

شازده کوچولو

چی بازی کنیم ها ؟

این بازی رو یادتونه این همون هوش چینه  مهدی  فقط این تکه ها رو میزاشت و بر می داشت حالا این  گل پسر بعداز هیجده ماهگیش کامل میوه ها رویاد گرفته  می زاره سر جاشون البته اون چهار تا کارت ها هم که حیوانات وحشی واهلی هستن هم یاد گرفته هر قطعه رو سر جای خودش می زاره واگر اسم حیونی رو ببرم نشون می ده  چون هنوز مهدی نمیتونه صحبت کنه با اشاره حرفش رو می روسونه    تعجب نکنید این پسر منه اقا مهدی که کچل شده مامانی بعد از حسابی کلنجار رفتن واین دست و اون دست کردن مردد بودن اینکه شما رو کچل کنه یا نه بلاخره دلش رو به دریا زد این کار روکرد تا بلکه موهای شما رشد بهتری پیدا کنه از کرک ونرمی در بیاد  وصد ا...
6 آذر 1391

چی بازی کنیم ها ؟

این یه مدل پازله که واست خریدم که حرف توش رو می شه در اورد ودوباره سر جاش گذاشته یا میشه باهاش مکعب درست کرد یا کنار هم چیند    البته بشترین بازی که باهاش می کنی اینکه حروف توش رو در میاری من دوتا یا سه تا حروف رو  کنار هم میچینم وشما حرف مورد نظر رو از بین حروف چیده شده پیدا می کنی میزاری سر جاش این کار باعث شده قدرت تشابهات زیاد بشه وتمرکزت رو افزایش بده  هماهنگی بیشتری بین دست و چشم ومغرت ایجادبشه در اوایل زیاد دستت هماهنگ نبود که این حروف رو بزاری سر جاهاشون ولی  میشه گفت همون اوایل   تشخیص دادی حرف مورد نظر رو از بین حروف چیده شده   وبرمیداشتی می دادی به من که بزارم سر جاهاشون وبه مرو...
27 آبان 1391

سفر به شمال

اولین سفرت به شمال خیلی خاطره انگیز بود    توی راه که بیشترش خواب بودی  وقتی رسیدیم به شمال ورفتیم دریا کمی  ترسیدی خوشت نبومد از اینکه پاهات رو بزاری رو ماسه ها ووقتی موج دریا به پاهات می خورد می ترسیدی ودست من یا بابات رو می کشیدی وفرار می کردی ولی فرداش که رفتیم دوباره دریا دیگه نمی شد نگه ت داشت می خواستی تا وسط دریا بری حسابی کیف کردی اب بازی کردی کلی هم ماسه بازی کردی  خودت رو پرت می کردی تو اب اصلا من مونده بودم ترسی نداری .  بابای هم تو رو گذاشته بود رو دوشش باهم رفته بودید اون جلو جلو ها که دیگه من حسابی ترسیده بودم  بعد از کلی بازی ویه خواب درست حسابی تو چادر کنار دریا هم کردی &n...
15 آبان 1391

چی بازی کنیم ها ؟

 برات لگو خریدم شماهم عاشق بازی باهاش شدی هروز باهاش بازی می کنی اول که نمیدونستی چه جوری میشه باهاش بازی کرد خودم چند بار جلوت روهم سوارشون کردم تا یاد گرفتی که بچینی رو هم  . عاشق قطاربازی شدی به قطار بازی می گی چی چی  خیلی لذت می بری از بازی با این ها     اینم اولین برجی هست که خودت به تنهای  ساختی         ...
17 شهريور 1391

نقل مکان

پسر عزیزم شما اولین اسباب کشی رو تجربه کردی وما مجبور شدیم تو مرداد ماه سال91 اسباب کشی کنیم     خونه ای که خیلی دوست داشتیم رو ترک کنیم به یه جای دیگه نقل مکان کنیم خوب اشکال نداره اینم یه تنوعیه دیگه ولی اینجا که بودیم که خوب بود حیاط بزرگی داشت که شما راحت می تونستی توش بازی کنی خوش بگذرونی ولی حالا باید بریم تو اپارتمان اونم طبقه سوم  شما روز اسباب کشی خیلی خیلی شیطونی کردی وزیر دست وپا بودی منم بعد شب بردمت گذاشتم خونه خاله سهیلا تا فردا رو اونجا بمونی تا من تند تند کارهامو بکنم واین اولین باری بود که شما  یک روز کامل ازمن دور بودی البته اونجا خیلی بهت خوش گذشته بوده چون هم پارک رفته بودی هم کلی قاقا لی...
25 مرداد 1391

دومین قرار مامانها ونی نی ها

این قرار هم مثل قرار قبلی خیلی خوش گذشت ایلیا وباران اومده بودن قبلا ایلیا رو دیده بودیم ولی باران رو دفعه اول بود که می دیدم ایلیا که خوش خنده ومامانی نرمالو بود باران هم خانوم کوچولوی ناز نازی که خیلی هم به مامانش وایسته بود یک قدم هم از مامانش دور نمی شد  شما وایلیا کلی با هم رفتید قدم زدید حسابی دوست شده بودید باهم                                ...
5 تير 1391