سید مهدی سید مهدی ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

شازده کوچولو

من چهار ماهه شدم

  خوب به سلامتی پسرم چهار ماهه شد خدایا شکرت که پسرم چهار ماه از  چشم گشودنش به این دنیا گذشت وشکرت که دیگه دل درد هاش تموم شد وشکرت به خاطر اینکه تنش سلامته  مامانی امروز رفتی تو چهار ماهگی ومن خیلی خوشحالم که دیگه داری کم کم بزرگ می شی  عید فطر بودکه این عکس رو ازت انداختم وبعدش تصمیم گرفتیم با بابای بریم جاده چالوس یه دوری بزنی       م رفتن ما همانا وماشینمون بین دوتا تونل اول جاده خراب شدن همانا خدا کلی بهمون رحم کرد وخطر از بیخ  گوشمون رد شد می دونم به خاطر تو خدا به ما لطف کرد وفرشته های مراقب تو از ما هم مراقبت کردن تا ساعت 8شب منتطر بودیم که دوست بابای بیاد وما رو بر گ...
26 آذر 1390

بازیگوشی های مهدی

   عروسک تشک بازیت رو همیشه پاش رو می کنی تو دهنت وباهاش می ری گردش گاهی اوقات می ببینم نیم ساعتته که اون تو دهنت هست وشما هم داری میک می زنیش وتو خونه سینه خیز می ری     پسر کوچولو شما تو سبد چی کار می کنی  ای شیطون ببین چه ذوقی هم کرده قربونت برم           قربون این خنده هات برم من         موش موشک من دالی   مهدی ودوست جونش سامیار      ...
26 آذر 1390

اولین نشستن ها

الهی من فدای خنده هات  الهی من فدای نشستنت   الهی من فدای دستهای کوچولوت   الهی من فدای پاهای کوچولوت   الهی من فدای بادی پوشیدنت  کلا الهی من فدات بشم عزیزم        ...
26 آذر 1390

هنر دست مامانی

این سرهمی رو وقتی تو شیکم مامانی بودی برات بافتم پار سال همین موقع ها پائیز بود که برات بافتم    وحالا تو شش ماه هستی اندازت شده چون خودم بافتم خیلی ذوق می کنم تنت می بینم حالا هم کلی ازت عکس می زارم با این لباس                    ...
26 آذر 1390

زمستون

  ای بابا همین دیروز پائیز بود ما تیپ پائیزه زدیم چه زود زمستون اومد وحیاط پر برف شد  اولین برف  زندگیمون رو هم دیدیم هورا برف البته من اینجا یه خورده هنگ هم کردم که اینا چی چیه ؟؟            ...
26 آذر 1390

دروس دانشگاهی

هی وای من حالا با این همه درس وکتاب چی کار کنم  امتحانات ترمم شروع شده ومن هنوز هیچی نخوندم          اشکال نداره حالاکه نمی تونم همشون رو بخونم می خورمشون که دیگه هیچ وقت از ذهنم پاک نشه به به چه خوشمزست پر از معلوماته     ...
26 آذر 1390

شش ماهگی

  اخ جون پسرم شش ماهه شد مبارکت باشه مامانی  قربونت بریم من وبابایی ما هم واست تولد گرفتیم اخه شما نیم ساله شدی  باورم نمی شه که شش ماهه شدی چقدر زود گذشت دلم نمی خواد دیگه زود بگذره دلم می خواد همیشه شش ماهه بمونی اخه من دوست دارم اینقدریهات رو اخه من دوست دارم تن کوچولوت رو اخه من دوست دارم وابستگیت رو می بینی من چقدر خود خواهم واسه دل خودم دوست دارم شما همین قدر بمونی ولی اینطوری هم که نمی شه بلاخره باید بزرگ بشی ومردی بشی واسه خودت من هم شاهد موفقیتهات باشم این هم لذت داره الهی لبت همیشه خندون باشه مامانی               ...
26 آذر 1390

اولین غذا

      از پنچ ونیم ماهگی عذا خوردن رو شروع کردی البته اول با فرنی ویک قاشق در روز  نمی دونی چه با ذوق وشوق برات فرنی درست کردم وشما هم خیلی استقبال کردی وباز هم می خواستی ولی من نمی تونستم بیشتر بهت بدم   امیدوارم که پسر خوش غذای باشی وهمه چیز رو دوست داشته باشی               ...
24 آذر 1390